ردّ پاى الحاد و وابستگى در تبار «هويدا»: قسمت دوم
ردّ پاى الحاد و وابستگى در تبار «هويدا»: قسمت دوم
مجموعهرفتارهاى عبدالحسينخان كفرى، كه در بالا از آن ياد شد، وى را در اواخر عمر سخت منزوى ساخته و دور از همسر مسلمانش، با اموال فراوان و زنى انگليسى مقيم خانه دَرّوس شده بود. [61]
كفرى، در اين جهان نيز فرجام بدى داشت؛ تا بر وى، در آن جهان چه رود؟! او در جمادىالاول 1314. ق در قم يا حوالى آن درگذشت و علما مانع دفن پيكر او (در قم و اطراف آن) شدند و حتى آخوندى را كه (ندانسته) بر پيكر وى نماز گزارده بود سخت ملامت كردند. عينالسلطنه در خاطرات همان ايام، ضمن درج خبر فوت كفرى، نوشته است: "يكى از بىدينان و مردودين بود. مدتهاست علما تكفيرش كرده[اند] و مرتد بود. در اين ايام ناخوش شده اطباء هواى گرم عربستان [خوزستان فعلى] را براى مزاج او سازگار دانسته در منظريه يا قم وفات كرد. زن فرنگى كه گرفته بود همراهش بود. يك نفر اولاد ذكور هم از او دارد. به هر جهت علماى قم مانع شده نگذاشتند در قم دفن كنند، حتى گفتند در حدود قم هم اگر دفن كنند بيرون آورده با نفت آتش مىزنند. [اين اقدام] بيشتر، براى اشعار هجوى [بود] كه زبانم لال براي حضرت سيدالشهدا(ع) و واقعه صحراى كربلا گفته بود لعنت كردند و تكفير شد.
عجبآنكه عينالملك[62] مىگفت مجتهدين قم اشعارش را حفظ داشتند و مىگفتند كسى كه اين نوع اشعار بگويد مىتوان گفت مُسلِم است؟ يا توبه كسى كه ردّه بگويد، به خدا و رسول بد بگويد، قبول است؟ گويا نعش او را در خلا يا سوراخى شبانه انداختند. آخوندى كه نماز ميّت كرده بود حاضر كرده مىخواستند تكفير كنند. قَسَمها خورده بود [كه] ندانسته نماز كرده و گفته بودند غريبى فوت شده و مسلمان است.
در طهران ختم گذاشتند، اما همهكس تف و لعنت مىفرستاد. هيچ دين نداشت و همه چيز را تقبيح مىكرد. پسر خانبابا سردار بود از فخرالدوله مرحوم. بىكمال [فضل و سواد] هم نبود. دو سه سفر فرنگستان رفت. مدتى در پاريس بود. يك زن انگليسى از آنجا گرفت. عيالش شاهزاده است و چندين سال است در طهران اقامت كرده و نزديكى با او نمىكند و حال آنكه تمام علما متفقاً پيغام دادند كه طلاق هستى و به هركس ميل دارى عقد كنند؛ قبول نكرد شوهرى بكند و با عبدالحسينخان هم متاركه داشت.
ناصرالسلطنه در ييلاق دَرّوس منزل داشت با همان زن فرنگى. كارهاى غريب داشت، مثلاً بنّا و عمله عمارت درّوس را ارمنى آورده بود و مىگفت براى اين است كه نماز نداشته باشد و احدى در اين خانه نماز نكند. وقتى كه فراراً به فرنگ رفت شاه لقب فخرالملكى [او] را گرفته به [ابوالحسنخان] فخرالملك حاليه داد. بعد ناصرالسلطنه لقب دادند.
ميرزا حسنخان شوكتالملك مىگفت: اين عبدالحسينخان فَخْرالملك نيست، اين عبدالحسينخان فَخَرِ الملك است. سفارت انگليس، حقوق زنكه را مطالبه مىكند. عجب است كه دختر اين كافر را چندى قبل ركنالدوله براى پسرش عقد كرد. پسرش [يعنى پسر عبدالحسينخان] شباهت تامّى به آن مرحوم دارد. هيچ پدر و پسرى، خَلقاً و خُلقاً آن قدر شباهت به همديگر ندارند. داماد عزتالدوله مىباشد و گويا كفرىتر از پدر غير مرحومش باشد. از شدّت معصيّت، پسر و پدر مسخ شدهاند. آن قدر سياه و بدهيكل [است] كه انسان رغبت نگاه كردن نمىكند. "[63]
عجيب است كه داماد عبدالحسينخان، ميرزا محمودخان، نيز در هوسبازى و كژانديشى، دست كمى از او نداشت. ملكالمورخين، مورخ عهد مظفرى، نوشته است: "ميرزا محمودخان (از خانواده قائممقام فراهانى) "از جمله مرتدّين بىتقيّه اين مملكت است و در هر كلامش سخنى كفرآميز مشحون است و در رفتار و گفتار كمتر از فخرالملك نيست. چنانكه شبى در حالت مستى شمشيرى بياويخت و به خانه يكى از همكيشان خود رفت، در بكوفت. صاحب خانه بيرون آمده كه كيستى و در اين نيمهشب مقصودت چيست؟ گفت اينك امام موعودم كه غيبت صغرى به سر آمده و خروج كردهام. هرگاه از اهل صلاح و فوز و فلاحى، سلاح درپوش و از معاونتم دست باز مگير. بارى، ميرزا محمودخان مردى خوشظاهر و بدباطن است و به هركس در معاشرت كرنش و فروتنى كند، چون از وى گذشت نامش به زشتى برد و به تَسخرش دهن زند. خلاصه، به تدليسات شيطانى، توليّت موقوفه [متعلق به ميرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانى معروف] را به چنگ آورد و عايديش را به مصرف چنگ و رباب و قمار و شراب نمود و دوستان همكيش خود را از اين مائده حلال [!] نواله و نوال داد و سالى قريب هفت، هشت هزار تومان از املاك وقف، بىمانع برگرفت. العهدة علىالراوى، گفتند: بر خود مخمَّر نمود كه سالى مبالغى به مصرف رنگ كردن درهاى كليساهاى دارالخلافه رساند. از جمله، هفتاد تومان خرج رنگ در كليساى ينگىدنيايىها [امريكايىها] نمود. [64] بعد از پانزده سال كه مال وقف را بهناحق برد، كفر و زندقهاش گوشزد اولياى دولت شد و نيز علماى دارالخلافه بر عزل او كوششها كردند تا در سال 1316 توليّت موقوفات را از او گرفته به حاجىميرزا علىاكبرخان، نايب اول وزارتخارجه، پسر مرحوم ميرزا على قائممقام كه متولى حقيقى اين موقوفه است سپردند. مشارٌاليه اورع و ازهد خانواده خود است و در علوم شرعيات از اصول و فروع و فنون ادب، دانشمندى مجرّب است و دينارى از مال وقف را جز به مصرف ماوُقِفَ لَه نرساند. "[65]
4. ميرزا سليمانخان اديبالسلطنه:
همسر اديبالسلطنه، افسرالسلطنه (دختر ميرزا يحيىخان مشيرالدوله "وزير روسفيل" از بطن عزتالدوله) بود كه در 1889 به عقد او درآمد. [69] اعتمادالسلطنه، افسرالسلطنه و شوهرش را از اينكه هنگام زايمان، به جاى ماماهاى زن ايرانى، يك مرد فرنگى بالاي سر او بوده نكوهش كرده است. [70]
افسرالسلطنه و همسرش، در انتخاب منسوبان سببى نيز بىمبالات بودند. مثلاً پسرشان را به عقد دختر افتخارالسلطنه درآوردند كه از معدود دختران "عياش" ناصرالدينشاه بود و شرح بىبندوبارىهاى او و نيز شوهر دومش، نظامالسلطان (نظامالدوله بعدى، كه نوه ميرزاآقاخان نورى، صدراعظم آنگلوفيل، و عامل سرنگونى و قتل مرحوم اميركبير، بود) فرصت ديگرى مىطلبد. [71]
5. ميرزا يحيىخان معتمدالدوله/ مشيرالدوله:
يحيى از اين ازدواج صاحب دو فرزند شد كه يكى ميرزا حسينخان معتمدالملك و ديگرى افسرالسلطنه (مادر هويدا) بود. [73]
ميرزا يحيىخان، برادر ميرزا حسينخان سپهسالار قزوينى مشهور است كه تاريخ، نام وى را به عنوان صدراعظم غربزده و فراماسون ناصرالدينشاه، و عامل قرارداد استعمارى امتيازات رويتر ثبت كرده است. يحيى از برآمدگان دربار قاجار بود كه چندى آجودان مخصوص و مترجم حضور ناصرالدينشاه بود و سپس به وزارت عدليه و خارجه رسيد. [74] برادرش (سپهسالار) در ابتدا با انگليسيها نرد عشق مىباخت و سپس با روسها پيوند يافت، و يحيىخان نيز در تنظيم سياست خارجى خويش، از همين ترتيب پيروى كرد. [75] شركت وى در تمهيد مقدمات عقد قرارداد رويتر (كه به سود بريتانيا بود) در دهه 1290. ق، و موضع منفياش نسبت به قرارداد رژى را (كه با منافع روسها هماهنگى داشت) بايد بر همين اساس ارزيابى كرد. [76] او را به سيّئاتى چون تقلب و خوردن مال ديگران، و تيغيدن زيردستان (براى تأمين هزينه ريختوپاشهاى خويش در زندگى شخصى)[77] و اخاذى از مردم، بىمبالاتى در امور ديوانى، دلالى و رشوهگيرى براى تصويب قرارداد رويتر، و وابستگى به روسها، متهم كردهاند. [78]
در خصوص اخاذى از مردم، ممتحنالدوله، از كارمندان وزارتخارجه ايران در عصر قاجار، نوشته است: "يحيىخان آدم متقلب و شريك مال مردم بود. "[79] وى موردى را در زمان آجودان مخصوصى يحيىخان متذكر شده كه يحيىخان از پرداخت "يكصد تومان انعام" مقرّري وى سرباز زده است. [80] در همين زمينه، سخن اعتماد السلطنه خالى از لطف نيست كه نوشته است: "يحياى قزوينى در بذل از يحياى برمكى گرو مىبرد، اما در طمع هم آن قدر غلو يا علو داشت كه دست عباس دَوس به آن بلندى كه مىدانيد به دامنش نمىرسيد. به رو و زور مىگرفت و به ابرام و اصرار و التماس مىداد.... "[81]
درباره اتهام ديگر (بستگى يحيىخان به روسها)، عباسميرزا مُلكآرا، برادر ناصرالدينشاه، نوشته است: يحيىخان مشيرالدوله "بستگى باطنى به دولت روسيه داشت. "[82] ميرزا علىخان امينالدوله نيز از "بستگى و اختصاص" وى به سفارت روس سخن گفته[83] و مستر بنجامين (سفير امريكا در زمان ناصرالدينشاه) از شهرت وى به روسفيلى حكايت كرده است. [84] اعتمادالسلطنه هم بهرغم افسوسى كه در مرگ يحيىخان خورده، [85] در خاطرات خويش، جاىجاى، او را "نوكر روسها"[86] و فردى "بىمبالات و خائن"[87] شمرده و به تكاپو براى ارتباط نامشروع با بعضى از زنان شوهردار[88] متهم ساخته است. حسين محبوبى اردكانى در تعليقات خود بر المآثروالآثار نوشته است: "يحيىخان... نسبت به مصالح مملكت بىاعتنا و كاملاً وابسته به روسها بود. "[89] به نوشته دستهاي از مورخان: كار وى از "مناسبات نزديك" با روسها فراتر رفته بود و وى "حتى اسرار مناسبات ايران و انگليس را به روسها اطلاع مىداد. "[90] بااينحساب، روسها نيز هواى او را داشتند و از حضور او در رأس مقامات مهمّ دولتى حمايت مىكردند. [91] نصب او به وزارتخارجه در شرايطى انجام شد كه فشار روسها روى مناطق شمالى ايران، از حد درگذشته بود. [92] روسها، در زمان وزارتخارجى او، حامى وى بودند[93] و زمانى كه او از وزارتخارجه بركنار شد، پرنس دالگوروكى (سفير مغرور، متبختر و خشونتمآب روس تزارى) با شدت بر ابقاى مشيرالدوله در اين سمت پاى فشرد و سرانجام نيز دولت ايران را وادار ساخت كه در عوض وزارتخارجه، دو پست وزارت عدليه و تجارت را يكجا به او بدهند. [94]
مخبرالسلطنه هدايت نيز خاطرنشان ساخته است: "يحيىخان مشيرالدوله به قوّت سفارت روس وزارتخارجه مىكرد. در موقع مرگ او، ناصرالدينشاه شكر كرد. "[95]
كنت دو گوبينو، سفير فرانسه در ايران، در خاطرات سياسى خويش به مواردى از اقدامات سوء و خيانتبار يحيىخان (در زمان آجودان مخصوصى وى در دربار ناصرالدينشاه) اشاره كرده كه به عقيده وى، با منافع ملى هر دو كشور (ايران و فرانسه) در تضاد بوده است: "به خاطرم آمد كه چندىپيش يكى از آجودانهاى اعليحضرت به نام يحيىخان كه مأمور اظهار نظر درباره افسران فرانسوى شده بود، به وسيله يكى از آنان به سايرين پيغام داد كه اگر مبلغ عمدهاى به عنوان پيشكش به او بدهند، امتيازاتى براى ايشان منظور خواهد داشت وگرنه از اين امتيازات محروم خواهند شد. بىآنكه به جنبه اخلاقى اين مسأله بپردازم بايد بگويم اين گونه معاملات، اشكالاتى توليد مىكند. موجب اتهام سوء نيت طرفين، شكايات، افشاگريها و بالاخره ادعاهايى مىشود كه ممكن است سفارت امپراتور را در وضع دشوارى قرار بدهد. در اين مورد، مسأله مربوط به تغيير دادن محرمانه موادى در قرارداد استخدام افسران مزبور مىشد كه به ضرر ايران بود. به علاوه، تجار سوئيسى مقيم ايران كه تحت حمايت فرانسه قرار دارند از يحيىخان مستقيماً به من شكايت كردند كه بيست سال است 185 تومان طلب آنان را نمىپردازد. من اين دو قضيه را به هم مربوط كردم و طى نامه خصوصى به ميرزا سعيدخان [مؤتمنالملك انصارى، وزيرخارجه وقت ايران]، با توسل به حسن نيت و عدالتخواهى او، خواهش كردم كه نامهام را از نظر اعليحضرت شاه بگذراند، هرچند با لحنى دوستانه ولى بسيار جدى نوشته بود.
شاه نسبت به يحيىخان خشمگين شد و با خشونت با او رفتار كرد. ازآنجايىكه خشم شاه جز با بريدن گوشهاى يحيىخان تسكين نمىيافت، من خواستار عفو او شدم.... "[96]
يحيىخان مشيرالدوله، زمان حكومت بر گيلان (در دهه 1290. ق) نيز مبلغ بيست هزار تومان از ليانازوف (تاجر روسىِ داوطلب اجاره شيلات) گرفت و "بدون اجازه دولت" ايران، شيلات شمال را به مدت شش سال (سالي شصت هزار تومان) به او اجاره داد. در آن تاريخ، اجاره شيلات در اختيار ميرزا سيد ابوالقاسمخان دريابيگى رشتى قرار داشت "كه از مردمان درست و خدمتگزار دولت" بود و او پس از اين عمل يحيىخان، به تهران رفت و از دست يحيى به برادرش (ميرزا حسينخان سپهسالار قزوينى، صدراعظم وقت) شكايت كرد: "اين رشته شغل در اجاره من و عوض مواجب من است" و افزود كه حاضر است سالى ده هزار تومان افزون بر مبلغى كه ليانازوف اجاره كرده است به دولت ايران بپردازد. ولى شكايتش "به جايى نرسيد و مواجبش نيز بر سر اين كار رفت"[97] و پس از آن، دهها سال درآمد شيلات درياى خزر، تيول ليانازوف بود تا، چنانكه مىدانيم، دكتر مصدق با تمهيداتى آن را از چنگ روسها بيرون آورد.
فراتر از مورد فوق، مطلبى است كه عينالسلطنه نقل كرده است. او يحيىخان مشيرالدوله را به روزگار تصدّى وزارتخارجه، متهم ساخته كه در تجزيه مناطق تركمننشين خراسان از ايران، و الحاق آنها به روسيه، مقصر بوده است. وى، با اشاره به مساحت پهناور و حاصلخيز اين مناطق (شامل هشتادهزار آلاچيق)، و نيروى انسانى و درآمد مالياتى عظيم آن براى روسها، نوشته است: "اين هشتادهزار آلاچيق و آن زمين و آب بىپايان به يك "ماچ" كه مشيرالدوله مرحوم از زن وزيرمختار روس كرد به باد رفت. اين يحيىخان غيرمرحوم اين ولايت خوب و اين جاى آباد را از دست داد. [جايى كه] درحقيقت، ميدان مشق ايران بود، به دست خود، دشمن به اين بزرگى مثل روس را آوردند و همسايه خود كردند كه... آنى آسوده نباشند. "[98] نيز در يادداشت 3 ذىحجه 1315. ق، با اشاره به رشوتستانى ليهنگ چانگ (رئيسالوزراى چين در آستانه قرن بيستم ميلادى) از روسها و واگذارى بعضى از بنادر چين به آنها، نوشته است: "اين رشوهخوارى در چين هم مثل ايران معمول است. حالا اگر لهينگ چانگ دو سه كرور پول گرفت و دو بندر به روس داد، يحيىخان مشيرالدوله مرحوم يك ماچ از زن سفير روس كرد و تمام تركستان و ماوراي بحر خزر را واگذار كرد. منافعى كه الآن دولت روس از تركستان مىبرد از مملكت فنلاند و قفقاز و مسكو نمىبرد.... "[99]
در تأييد اظهارات فوق، مىتوان به نامه محرمانه عزالدوله (برادر ناصرالدينشاه، و پدر عينالسلطنه) به ناصرالدينشاه، مورخ 12 ربيعالاول 1301. ق اشاره كرد كه در آن، از خدمتگزارى يحيىخان به روسها و خيانت وى به دولت ايران در موضوع آخال (از نقاط مرزى ايران و روسيه) و غير آن انتقاد شده است: "قربان خاك پاى مبارك شوم. در فقره ايل قوجه بگلوى مغان مذكور شد كه جناب مشيرالدوله از جانب" شاه "به سفارت روس نوشته سپرده است. محض دولتخواهى و نمكخوارگى استان مبارك واجب ديد به خاك پاى مبارك جسارت ورزد. مشارٌاليه در خدمتگزارى به حضرات و خيانت به دولت عليه يكجهت است، در نزد تمام امناى دولت روس معيّن است. شكى و شبههاى نيست كه از اول الى حال خدمتگزار آنها بوده است و تا توانسته است خيانت به آستان مبارك كرده و خواهد كرد. چنانچه در فقره آخال، خيانت او در خاكپاى مبارك مبرهن است.... "[100]
يحيىخان در 1307. ق نيز مصدر خيانت ديگرى ــ اين بار به سود انگليسيها ــ شد: در اين سال، "امتياز چراغ برق و راه كالسكهرو از طهران به اهواز را گرفت و آن را به سيزدههزار ليره به انگليسها فروخت. "[101] گويا يحيىخان، "كبوتر دوبرجه" تشريف داشتهاند!
ميرزا نصراللهخان دبيرالملك شيرازى، از كارمندان فاضل و عالىرتبه وزارتخارجه ايران در عصر قاجار، سال 1305. ق شعرى در هجو يحيى مشيرالدوله گفت كه در آن، با اشاره به شغل جدّ يحيىخان (عابدين دلاك مازندرانى)، [102] خطاب به ناصرالدينشاه گفته است:
پورِ سلمانى ــ شهنشاها ــ كجا سلمان شود؟
از نژاد شهرگان هرگز نخيزد شهريار
مارچوبه گرچه دارد تن به شكل مار، ليك
هست زهرش بهر دشمن، نيست مهره بهر يار
نطفه ناچيز، از رنگى نگردد تابناك
زايل است آن رنگ، آن ناپاك گوهر برقرار
در كتب مسطور و محفوظ است و مستغنى ز عرض
حالت و آراي آن جانوسيار و ماهيار
جانوسيار و ماهيار، وزيرانى بودند كه (در عصر هخامنشى و... ) به مخدوم خويش خيانت كردند و كشور را به دست دشمن دادند. تعريض دبيرالملك، در اين تشبيه، ظاهراً به يحيىخان و برادر وى ميرزا حسينخان سپهسالار قزوينى است كه بهويژه اين دومى ــ سپهسالار قزوينى ــ بنيانگذار غربزدگى سياسى و عاقد نخستين و خطرناكترين قرارداد استعمارى (قرارداد امتيازات رويتر) در دويست سال اخير تاريخ ايران است. ميرزا مهدىخان ممتحنالدوله، پس از ذكر ابيات فوق افزوده است: "اُشهِدُ بالله صحيح گفته است. يحيىخان ربّالنوع و حامى بىناموسى بود و وطنفروشى از او به يادگار بماند. "[103]
اعتمادالسلطنه، اعطاى لقب افسرالسلطنه از سوى ناصرالدينشاه به دختر يحيىخان (27 شوال 1302. ق) را، به انگيزه دلجويى شاه از روسها دانسته است: از سوى شاه "به معتمدالملك پسر مشيرالدوله هزار تومان اضافه مواجب و به دخترش افسرالسلطنه لقب مرحمت شد. اينها تملّق روسهاست. "[104]
در مورد ديندارى و تقيّدات اخلاقىِ! يحيىخان مشيرالدوله، اعتمادالسلطنه در يادداشت جمعه 8 صفر 1304ق، با اشاره به حضور وي (همراه عدهاي از رجال ايرانى) در ضيافت شبانه [ظاهراً متعلق به سفارت عثمانى] نوشته است: "مشيرالدوله پهلوىِ مطربها نشسته بود. تصنيف "ربابه دختر معمارباشى" را مىخواند، تا مطربها هم وارد شده بود[ند]. خيلى خنده داشت. سفير عثمانى به من گفت وزيرخارجه در عصر خود كالمؤمن فىالمسجد و السمك فىالماء [است]. همه [حضار] مست بودند. خيلى خنده داشت. "[105]
دوستى يحيىخان مشيرالدوله با فردى چون عبدالحسين كفرى، و همراه بردن كفرى با خود به عنوان مأموريت شيراز (براي نجات وى از فتواى علماى تهران، كه قبلاً بدان اشاره شد) و بالاخره درآوردن دختر خود (افسرالسلطنه) به عقد ازدواج با پسر بىبندوبار و كژانديش عبدالحسينخان، نمودار بىمبالاتى و سستى ايمان يحيىخان است و افسرالسلطنه (مادربزرگ هويدا) فرزند و پرورشيافته چنين كسى بود.
بارى، امير (يا غلام) عباس هويدا، نخستوزير "بهائىتبار" عصر پهلوى، چنين تبار درخشانى! دارد و در نيمه دوم سلطنت محمدرضا (كه سلطه تحميلى امريكا بر ايران اسلامى شيعه، بستر را براى نشاط و جولان گسترده سياسى، اقتصادى، نظامى، فرهنگى و تبليغى فرقه بهائيت در كشورمان فراهم كرده بود) زمام حكومت فاسد و وابسته ايران به چنين فردى سپرده شده بود. "تو خود حديث مفصل بخوان از اين مجمل"... !
پي نوشت :
[1]ــ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، تهران، اطلاعات، ج1، ص375
[2]ــ رك: اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، ج4: خاندان هويدا، گماشته صهيونيسم و امپرياليسم، تهران، رز، 1357، ص74 به بعد.
[3]ــ رك: عبدالحسين آواره، الكواكبالدريه في مآثرالبهائيه، مصر، مطبعه سعادت، 1342. ق، ج1، ص390؛ بدايعالآثار، بينا، بيجا، 1340. ق، ج2
[4]ــ ابراهيم ذوالفقاري، "تبار هويدا"، فصلنامه مطالعات تاريخي، سال 3، ش10 (زمستان 1384)، صص 170ــ169
[5]ــ عباس ميلاني، معماي هويدا، چ2، تهران، اختران، 1380، ص53
[6]ــ فاضل مازندراني، ظهورالحق، ج8، قسمت دوم، ص1138
[7]ــ بهرام افراسيابي، تاريخ جامع بهائيت (نوماسوني)، به نقل از:
Materinl for Study the Babi Religion, P. 20
[8]ــ آيتي، كشفالحيل، چ4، ج3، ص126 و نيز رك: بايگاني موسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، سند شماره 47574/2420ــ 25/6/1350، نقل از: ابراهيم ذوالفقاري، همان، ص170
[9]ــ بهرام افراسيابي، همان، صص723ــ722؛ آيتي، همان، ص211
[10]ــ ظهورالحق، ج8، قسمت دوم، ص1138. تعريض به ميرزا جليل خياط( جليل افندي: برادر عينالملك و از بهائيان حيفا) در نوشته فوق ازآنروست كه وي از بهائيت برگشت. رك: آيتي، همان، چ4، ج3، ص224، براي مشاهده خط عينالملك رك: رضا آذري شهرضايي، اسنادي از عملكرد خاندان پهلوي، تهران، مركز چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1381، ص12
[11]ــ عباس ميلاني، همان، صص54ــ53
[12]ــ مجله چهرهنما، ش29 (رمضان 1350)
[13]ــ اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، ص85
[14]ــ عباس ميلاني، همان، ص52
[15]ــ رك: "سوابق رضاخان و كودتاي سوم حوت 1299، محمدرضا آشتيانيزاده"، به اهتمام سهلعلي مددي، تاريخ معاصر ايران، كتاب سوم (زمستان 1372)، ص107
[16]ــ اسناد مؤسسه تاريخ معاصر ايران، ش24 تا 28ـ1ـ139 ك
[17]ــ خسرو معتضد، هويدا، سياستمدار پيپ، عصا، گل اركيده، ج1، ص47؛ از جمله فعاليتهاي قلمي عينالملك در روزنامه رعد، درج مطالب كتاب يوسف و ليلي يا داستان آدم جديد، نوشته نيكلا حداد (نويسنده مصري) در سال 1298. ش است كه بدينمنظور، آنها را عينالملك به فارسي ترجمه كرده بود.
[18]ــ مكتوب مستشارالدوله به مخبرالسلطنه، پس از بركناري و اخراج سيدضياء از ايران، مندرج در خاطرات و اسناد مستشارالدوله صادق، مجموعه اول: يادداشتهاي تاريخي، به كوشش ايرج افشار، تهران، فردوسي، 1361، ص131؛ مجله آينده، سال 7، ش10ــ9، صص726ــ725
[19]ــ عبدالله مستوفي، شرح زندگاني من يا تاريخ اجتماعي و اداري دوره قاجاريه، تهران، كتابفروشي زوّار، 1360، ج3، ص24
[20]ــ استقرار ديكتاتوري رضاخان در ايران، ترجمه سيروس ايزدي، ص29
[21]ــ رك: علي دشتي، پنجاه و پنج، تهران، اميركبير، 1354، صص8ــ5
[22]ــ رك: علي دشتي، "آقاي سيد ضياءالدين مدير رعد"، شفق سرخ، سال 2، ش 11 (29 حمل (فروردين) 1302. ش؛ "سيد ضياءالدين در رأس حكومت كودتا"، شفق سرخ، سال 2، ش12، 1 ثور (ارديبهشت) 1302؛ محمدرضا تبريزي شيرازي، زندگي سياسي، اجتماعي سيد ضياءالدين طباطبايي، صص262ــ249
درباره شهرت بستگي سيد ضياء به انگليسيها و حمايت آنها از او، رك: انور خامهاي، خاطرات سياسي، صص304ــ303؛ خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ج1، صص149ــ148؛ روزنامه خاطرات عينالسلطنه، ج8، ص5901 و نيز ص5196؛ ايرج ذوقي، ايران و قدرتهاي بزرگ...، ج2، ص92؛ منصوره اتحاديه، مجلس و انتخابات از مشروطه تا پايان قاجاريه، ص283، پاورقي 113؛ لوئيس فاوست، ايران و جنگ سرد، ترجمه كاوه بيات، ص267
[23]ــ اسناد و مكاتبات تيمورتاش، وزيردربار رضاشاه (1312ــ1304. ش)، تهيه و تنظيم: مركز اسناد رياست جمهوري...، به كوشش عيسي عبدي، تهران، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1383، ص56
[24]ــ براي پيوند اديبالسلطن رادسر با خاندان عبدالحسين كفري، و اتهام او در اجراي نقشه ترور مدرس، رك: اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، ج4، ص80
[25]ــ ابراهيم ذوالفقاري، همان، ص180
[26]ــ صديقه دولتآبادي، نگرش و نگارش زن؛ نامهها، نوشتهها و يادها، تابستان 1377، ج3، صص529ــ528، نقل از: ابراهيم ذوالفقاري، همان، صص174ــ173
[27]ــ حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، تهران، اطلاعات ج1، ص375
[28]ــ رك: همان، ج2، صص386 و 385
[29]ــ حسين سعادت نوري، رجال دوره قاجار، صص155ــ154؛ براي تفصيل بيشتر ماجرا رك: اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، صص26ــ20؛ امينه پاكروان، عباسميرزا و فتحعليشاه نبردهاي دهساله ايران و روس، ترجمه صفيه روحي، تهران، نشر تاريخ ايران، 1376، صص85ــ80 و 99ــ98
[30]ــ محمدخان داماد فتحعليشاه بود و پسرش (محمدحسنخان سردار) نيز خواهر محمدشاه را در حباله نكاح داشت. همچنين، دو تن از فرزندان فتحعليشاه، محمودميرزا و امامورديميرزا، داماد محمدخان بودند. علاوه بر اين، دختر امام وردي (از اين ازدواج) يكي از همسران محمدشاه قاجار بود. نظير اين وصلت با خاندان سلطنت قاجار در دختران محمدحسنخان نيز تكرار شد. رك: سعادت نوري، رجال دوره قاجار، ضص170 و 162
[31]ــ رك: سعادت نوري، همان، صص157ــ155
[32]ــ رك: عباس اقباس آشتياني، ميرزا تقيخان اميركبير، به اهتمام ايرج افشار، چ3، تهران، انتشارات توس، 1363، صص86ــ85؛ حسين سعادت نوري، همان، صص158ــ157
[33]ــ حسين سعادت نوري، همان، ص159؛ البته، مورد اخير، ميتواند تمهيدي مدبرانه به منظور مراقبت و پيشگيري سياسي از توطئههاي احتمالي او بر ضدّ شاه و امير باشد (همان، ص165).
[34]ــ همانجا.
[35]ــ فريدون آدميت، اميركبير و ايران، ص723؛ براي همپيماني محمدحسنخان با ميرزاآقاخان بر ضدّ امير، همچنين، رك: اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، صص68ــ67
[36]ــ فريدون آدميت، همان، ص730؛ در مناقشات لفظي نيز كه پس از قتل امير بين وزارت خارجه روسيه و بريتانيا بر سر نقش عوامل آن دو كشور (ميرزا آقاخان نوري و محمدحسنخان سردار) در قتل امير پيش آمد، شيل نوشت: "هركس با دربار ايران بستگي و رابطهاي دارد آگاه است كه مادر شاه، محمدحسنخان ايرواني، و فراشباشي سه تن محرك اصلي آن جنايت بودهاند. خيال نميكنم كه خود سردار هم مشاركتش را در آن عمل انكار نمايد؛ اين حقيقت به همان اندازه كه بر من روشن است، وزير مختار روس نيز ميداند، و هركس ديگري نيز آگاه هست.... سردار ايرواني تبعه روس به يكي از دوستانم گله كرده بود كه چرا من آشنايي خود را او بريدهام، و در دفاع خويش گفته بود: حد جرم و مشاركت او در توطئه قتل اميرنظام بيشتر از ديگران نيست. " (همان، ص754، نامه شيل به لرد مامزبوري، وزيرخارجه انگليس، مورخ 2 اكتبر 1852).
[37]ــ براي شرح داستان رك: حسين سعادت نوري، همان، صص159ــ161؛ اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، ص72
[38]ــ اسماعيل رائين، انشعاب در بهائيت، ص65
[39]ــ مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج6، ص52
[40]ــ سفرنامه رضاقلي ميرزا، صص11 و 16
[41]ــ اليگارشي يا خاندانهاي حكومتگر ايران، همان، ج4، ص61
[42]ــ براي فتنه خطرناك سالار رك: عباس اقبال آشتياني، ميرزا تقيخان اميركبير، صص115 به بعد؛ محمدبني سليم، "فتنه سالار در خراسان و نقش بيگانگان در آن"، گنجينه اسناد، سال 9، دفتر 3 و 4 (پاييز و زمستان 1378)، شماره مسلسل 35 و 36، صص23ــ20
[43]ــ حسين سعادت نوري، همان، ص165
[44]ــ همان، ص162
[45]ــ فريدون آدميت، همان، ص266، به نقل از ناسخالتواريخ.
[46]ــ همان، ص764
[47]ــ حسين سعادت نوري، همان، ص159
[48]ــ عباس امانت، قبله عالم، صص226 و 286 و نيز 326ــ325
[49]ــ همان، صص327ــ326
[50]ــ حسين سعادت نوري، همان، ص162
[51]ــ همان، صص168ــ167؛ براي شرح ماجراي آن دو رك: عبدالله مستوفي، همان، ج2، صص437ــ436؛ خان ملك ساساني، يادبودهاي سفارت استانبول، صص260ــ259
[52]ــ مهدي بامداد، همان، ج2، ص244
[53]ــ خاطرات ممتحنادوله؛ زندگينامه ميرزا مهديخان ممتحنالدوله شقاقي، به كوشش حسينقلي خانشقاقي، چ2، تهران، فردوسي و نشر فرهنگ، 1362، ص220
[54]ــ اسماعيل رائين، فراموشخانه و فراماسونري در ايران، ج1، ص514
[55]ــ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 367
[56]ــ جرج چرچيل، فرهنگ رجال قاجار، ترجمه غلامحسين ميرزا صالح، ص22
[57]ــ وقايع الزمان (خاطرات شكاريه)، ص57
[58]ــ خاطرات و اسناد... نظام السلطنه مافي، باب اول، صص48ــ47
[59]ــ خاطرات ظلالسلطان، ج2: سرگذشت مسعودي، به اهتمام و تصحيح حسين خديو جم، تهران، اساطير، 1368، صص512ــ511
[60]ــ روزنامه خاطرات عينالسلطنه، ج1، ص691
[61]ــ رك: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، صص1034ــ1033
[62]ــ مراد، علينقيميرزا، پسر محمدتقيميرزا ركالدوله، است كه در رجب 1309 با پيشكشي ركنالدوله به ناصرالدينشاه، عنوان عينالملك گرفت. رك: مهدي بامداد، همان، ج3، ص316
[63]ــ روزنامه خاطرات عينالسلطنه، ج2، صص1079ــ1078
[64]ــ دُم خروس جالبي است. يك زنديق، كه پدرزنش (عبدالحسين كفري) انبياي عظام الهي (شامل حضرت عيسي(ع)) را هجو كرده است، مبلغ هنگفتي (هفتاد تومان به پول آن روز) را خرج رنگآميزي درب كليساي امريكاييها در تهران نمود! با چنين دُم خروسي، بد نيست در مورد تأثير (پيدا و پنهان) ميسيونهاي تبشيري مقيم ايران در ان روزگار در فرايند استحاله و انحطاط انديشه و شخصيت ميرزا محمودخان (و احياناً پدر زن وي، عبدالحسينخان كفري) تحقيقي انجام شود، شايد سرنخهاي ديگري بهدست آيد.
[65]ــ مرآتالوقايع مظفري، بخش حوادث سال 1316. ق، صص309ــ308
[66]ــ روزنامه خاطرات عينالسلطنه، ج2، ص1079
[67]ــ روزنامه خاطرات غلامعليخان عزيزالسلطان...، ج1، ص488
[68]ــ عباس ميلاني، همان، ص51
[69]ــ فرهنگ رجال قاجار، صص22 و 172؛ و نيز رك: عبدالله مستوفي، همان، ج3، صص295ــ294
[70]ــ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، صص761ــ762؛ مهدي بامداد، همان، ج4، ص439
[71]ــ روزنامه خاطرات... عزيزالسلطان...، ج3، ص2283 و 2098، ج2، ص1347؛ خاطرات سياسي، ادبي، جواني به روايت سعيد نفيسي، به كوشش عليرضا اعتصام، صص544ــ543؛ نيز رك: ابوالحسن علوي، رجال عصر مشروطيت، ص120؛ يادداشتهاي ملكالمورخين سپهر، ص129؛ باقر عاقلي، شرححال رجال سياسي و نظامي معاصر ايران، ج1، صص636ــ635
[72]ــ فرهنگ رجال ايران، ص121؛ مهدي بامداد، همان، ج4، ص438
[73]ــ دوستعليخان معيرالممالك، رجال عصر ناصري، ص268
[74]ــ براي پستهاي وي رك: مهدي بامداد، همان، ج4، ص441ــ440؛ چهل سال تاريخ ايران... (المأثر و الآثار)، ج2، صص482ــ481، تعليقات حسين محبوبي اردكاني.
[75]ــ خاطرات سياسي امينالدوله، صص34ــ31؛ يادگار، سال 3، ش1، ص51
[76]ــ اسناد سياسي، گردآوري ابراهيم صفايي، صص153ــ151 و 156
[77]ــ خاطرات سياسي امينالدوله، همان، ص20؛ اعتمادالسلطنه نيز در شرح مهماني مفصل يحييخان (به هنگام تصدي پست وزارتخارجه) با افروختن شانزدههزار چراغ و هزينه حدود هزار تومان براي برگزاري مجلس، اين عمل را اسراف شمرده و نوشته است: "ب مناسبت مكنت و ماليات ايران، بايد خرج مهماني وزيرخارجه پنجاه تومان باشد، باقي زيادي است. " (روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص436).
[78]ــ خاطرات سياسي امينالدوله، صص34ــ31؛ يادگار، سال 3، ش1، ص51
[79]ــ خاطرات ممتحنالدوله، ص171
[80]ــ همان، ص180
[81]ــ خلسه، به كوشش محمد كتيرايي، ص150
[82]ــ شرححال عباسميرزا ملكآرا، با مقدمه عباس اقبال، به كوشش عبدالحسين نوايي، ص106 و نيز ص 172
[83]ــ خاطرات سياسي امينالدوله، ص20 و نيز صص66ــ65
[84]ــ س. ج. و. بنجامين، ايران و ايرانيان، ترجمه محمدحسين كُردبچه، ج2، تهران، جاويدان، 1369، ص174
[85]ــ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، صص790ــ789
[86]ــ همان، ص495
[87]ــ همان، ص500
[88]ــ همان، ص496
[89]ــ چهل سال تاريخ ايران... (المآثر و الآثار)، ج2، ص482
[90]ــ مهراب اميري، زندگي سياسي اتابك اعظم، ص28
[91]ــ مهدي بامداد، همان، ج4، ص447
[92]ــ رك: روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص415 و قبل. اعتمادالسلطنه همچنين در يادداشت 2 ذيقعده 1302 مينويسد: "مشيرالدوله كاغذي نوشته بود. ظاهراً صورت مقالات خود را ايلچي نوشته بود. سي بطري هم شراب "بردو" فرستاده بود. ميخواهد با اين اسبابها وزير خارجه شود. " (همان، ص379)
[93]ــ رك: اسناد سياسي دوران قاجاريه، همان، صص155ــ151
[94]ــ شرح حال عباس ميرزا ملكآرا، ص106
[95]ــ گزارش ايران؛ قاجاريه و مشروطيت، ص132
[96]ــ يادداشتهاي سياسي كنت دوگوبينو، آدريان هي تيه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، جويا، 1370، ص247؛ در مورد اخاذي يحييخان از تجار سوئيسي، نقل اين سخن اعتمادالسلطنه در خلسه (به كوشش محمد كتيرايي، ص150) خالي از لطف نيست كه مينويسد: "يحياي قزويني در بذل از يحياي برمكي گرو ميبرد، اما در طمع هم آنقدر غلو يا علو داشت كه دست عباس دَوس به آن بلندي كه ميدانيد به دامنش نميرسيد. به رو و زور ميگرفت و به ابرام و اصرار و التماس ميداد.... "
[97]ــ مرآت الوقايع مظفري، صص301ــ300
[98]ــ روزنامه خاطرات عينالسلطنه، ج1، ص706
[99]ــ همان، ج2، صص1235ــ1234
[100]ــ سفرنامه عبدالصمد ميرزا سالور عزالدوله به اروپا، تنظيم و تصحيح: مسعود سالور، تهران، نشر نامك، 1374، ص68
[101]ــ چهل سال تاريخ ايران... (المآثر و الآثار)، ج 2، ص482، تعليقات حسين محبوبي اردكاني.
[102]ــ فريدون آدميت، انديشه ترقي و حكومت قانون ــ عصر سپهسالار، چ2، تهران، خوارزمي، 1356، ص125
[103]ــ رجال وزارتخارجه در عصر ناصري و مظفري، از نوشتههاي ميرزا مهديخان ممتحنالدوله شقاقي و ميرزا هاشمخان، به كوشش ايرج افشار، تهران، اساطير، 1365، ص82
[104]ــ روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص379
[105]ــ همان، ص463؛ درباره بدمستي مشيرالدوله در ضيافت شبانه خانه وي همچنين رك: مهدي بامداد، همان، ج4، صص 447ــ446، به نقل از: يادداشت اعتمادالسلطنه، مورخ 22 جماديالثاني 1299. ق
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}